شبح هابیل
سپتامبر 3, 2011
شبحِ هابیل
مکاشفه در خیالاتِ یهوه
بیننده: ویلیام بلیک
به لرد بایرون1 در بیابان:
اینجا چه میکنی، ایلیا؟ مگر میشود شاعر در خیالاتِ یهوه تردید کند؟ طبیعت هیچ طرحی ندارد، اما تخیل دارد. طبیعت هیچ آهنگی ندارد، اما تخیل دارد. طبیعت هیچ [ساحتِ] فراطبیعی ندارد و نابود میشود؛ تخیل ابدیت است.
صحنه_ زمینِ سنگلاخ. حوا بالاسرِ پیکرِ بیجانِ هابیل، که نزدیکِ گور دراز افتاده، از هوش رفته است. آدم کنارِ حوا زانو میزند. یهوه در آسمانهاست.
یهوه: آدم!
آدم: دیگر به تو، به ندای روحانیِ تو گوش نخواهم سپرد. مرگ این است؟
یهوه: آدم!
آدم: بیهوده است. از این پس به تو گوش نخواهم سپرد! وعدهات این است که بذرِ زن سرِ مار را له کند؟ مار این است؟ آه، حوا! هفت بار بالاسرِ مرده از هوش رفتهای. آه! آه!
حوا به هوش میآید.
حوا: وعدهی یهوه این است؟ آه، تمامْ پنداری بیهوده است، این مرگ و این حیات و این یهوه!
یهوه: ای زن، به بالا نگاه کن!
صدایی به گوش میرسد که پیش میآید.
صدا: ای زمین، خونم را پوشیده مدار! خونم را پوشیده مدار!
شبحِ هابیل ظاهر میشود.
حوا: تو شبحِ خیالینی، هابیلِ واقعی نیستی.
هابیل: در میان خدایان، قربانیِ انسانی آوارهام: سرای آنانم، شهریارِ هوا، و گسترهمان از سمتالراس تا سمتالقَدَم2. میثاقت بیهوده است، یهوه! من خواهان و کینهخواهِ خونم. ای زمین، خونِ هابیل را پوشیده مدار.
یهوه: چه قصاصی میخواهی؟
هابیل: حیات در ازای حیات! حیات در ازای حیات!
یهوه: هابیل، آن نیز که جانِ قابیل را خواهد گرفت باید بمیرد! و او کیست؟ آدم را میخواهی یا حوا را؟ تو چنین میکنی؟
آدم: این پندارِ بیهوده یکسره از تخیلِ خلاق است. حوا، دور شو، و بیا این پندارهای بیهوده را باور نکنیم. هابیل مرده است، و قابیل به قتلش آورده. ما نیز به مرگی خواهیم مرد، و بعد، بعد چه؟ تا چون هابیلِ تیرهبختْ خیالی باشیم، یا چیزی از این دست. آه، تو را چه خواهم خواند، صورتِ آسمانی، پدرِ رحمتها، که پدیدار میشوی در خیالِ روحانیام؟ حوا، تو نیز میبینی؟
حوا: او را آشکارا با چشمِ دل میبینم. هابیل را نیز زنده میبینم، اگرچه بس دردمند، چنانکه ماییم، هنوز یهوه زندهاش میبیند و نه مُرده؛ خوشتر نیست خیال را باور کنیم با همهی تاب-و-توانمان، اگرچه هبوط کردهایم و گمشدهایم؟
به آستانِ یهوه زانو میزنند.
هابیل: یهوه، قربانیانِ ابدیتند روحِ درهمشکسته و قلبِ نادم ؟ آه، یارای یخشودنم نیست! خواهانْ چنان در من آمده است که در خانهاش، و نفرتم آید از سایبانهایت. چنانکه گفتهای، واقع میشود: خواستهام قابیل است، و او بر من حُکم میرانَد؛ از این است که روحم در گندبوی خون به قصدِ قصاص زاری میکند، قربانی بر قربانی، خون بر خون!
یهوه: بنگر، برای دیه برهای به جای گنهکار دادمت، ورنه هیچ جسم و جانی زیستن نتواند.
هابیل: ناگزیرم از زاری؛ ای زمین، خونِ هابیل را پوشیده مدار!
هابیل در گوری فرو میرود که شیطان از آن برمیآید- پوشیده از فلسهای درخشان، با تاج و نیزه.
شیطان: خونِ انسان مینوشم، و نه خونِ ورزا و بز، و هیچ دیهای نیست، یهوه! خدایان از قربانیِ آدمیان جان میگیرند؛ زین پس، من خدای آدمیانم: انسانِ تو، یهوه! کنارِ سنگ و بلوطِ دروئید3، که تیغ و کولی4 شاخه میدوانَد، شهرِ قابیل با خونِ انسان برپا شد، نه خونِ ورزا و بز، تو خود باید به پیشگاهِ من، خدایت، بر جلجتا قربانی کنی.
یهوه: چنین است ارادهام [رعد میزند] تا تو خودْ در نفْسِ فنا به مرگِ ابدی واصل شوی، تا شیطان، رام و تسلیم، شیطان را از خود براند در مغاکِ بیپایانی که رنج و عذابش میخیزد تا ابدالآباد.
از هرسو دستهای فرشته میآید و چنین میخوانند:
خدایانِ کفرکیشْ سوگند خوردند به کینخواهیِ گناه!
پس ای خدای خدایان، یهوه، پیش بایست!
در میانِ ظلماتِ سوگند
همگان جامهی میثاقِ تو پوشیدند
که بخشایندهی گناهانی: ای مرگ، ای قدّوس!
این است برادری!
خدایان بر آتشِ جاودانِ سوگندشان نظر کردند
لرزان بر تختِ رحمت تکیه کردند
هریک در جایگاهِ مقررش در فلک
با صلح، برادری و عشق.
پرده میافتد.
[در یک نسخهبدل آمده است: صدای خونِ هابیل.]
(ترجمهی درخت ابدی)
پینوشت
1. بینِ رمانتیکهای انگلیس، لرد بایرون اهمیتی برای تخیل قائل نبود. این نمایشنامه تعریضی است بر شعرِ قابیلِ بایرون و البته، نوعِ نگاهش.
2. اصطلاحاتِ نجومی است.
3. دروئیدها از طبقهی روحانیونِ اقوامِ باستانیِ انگلیس، ایرلند، گُل، و احتمالا سلتی بودند. آیینِ بلوط و کولی مراسمی مذهبی بود که طیِ آن دروئیدهای سفیدپوش از بلوطِ مقدس بالا میرفتند، کولیهای آن را میچیدند، دو ورزای سفید قربانی میکردند و از کولی هم برای چارهی ناباروری بهره میگرفتند. قربانیِ انسانی هم بخشی ازمراسمشان بود.
4. نوعی گیاه است.
پ.ن: ویلیام بلیک، شاعر و نقاش (1757-1827) و از رمانتیکهای بزرگِ انگلیس، معروفترین کارش ترانههای معصومیت و تجربه است.
سپتامبر 3, 2011 at 5:35 ب.ظ.
qashang bod.
سپتامبر 3, 2011 at 7:44 ب.ظ.
متن سنگینه و ارتباط برقرار کردن باهاش مشکل؛ حتماً ترجمهاش هم خیلی کار برده؛ خسته نباشی.
با ویلیام بلیک آشنایی ندارم ولی اسماش همیشه یادآور فیلم «مرد مرده»/ی جیم جارموشه (شاید دیده باشی)؛ شخصیت جانی دپ اسماش همینه و از بلیک توی فیلم حرف زده میشه و ظاهراً فیلم بهشدت تحد تأثیر دنیای شاعر انگلیسیه.
سپتامبر 3, 2011 at 9:35 ب.ظ.
ارتباط برقرار کردن با اشعار غناییش راحتتره تا اینجور نوشتههاش. یه مقدار عوالمش شخصی و دور از دسترسه.
اینو من چند سال پیش کار کرده بودم و بعد از بازبینی اینجا گذاشتم. میشه گفت. ممنون.
چرا، دیدمش. خوب بود.