داعش؛بازگشت اسطوره
مارس 7, 2015
چند روز پیش که داشتم به عکسهای مربوط به داعش فکر میکردم، با تماشای عکسی به خودم گفتم که ظاهر و باطنشان همین است. آدم را یاد غارنشینان و انسانهای اولیه میاندازند و اعمالشان خلافش را ثابت نمیکند. ریش و پشم و مدل مویشان حاکی از دنیایی بدوی است. نئاندرتالهاییکه در عصر جدید زندگی میکنند؛ آدمها را را سر میبرند و زنده در آتش میسوزانند؛ آثار باستانی، یادبودها و شهرها را نابود میکنند و خودشان را مامور میدانند که باید تمدنی جدید مبتنی بر آخرآلزمان ویرانگر بسازند.
اگر نازیها موها را کوتاه نگه میداشتند تا انضباط نظامی را نشان دهند، توتالیترهای اسلامگرای قرن بیستویکم شکل و شمایل گروههای متال را الگو قرار دادهاند و به جای اجرای موسیقیهای اعتراضی، حالا فعال سیاسی شدهاند، با دشنه و شمشیر و شعلههای آتش خدمت دشمنان میرسند و به تخیلات اساطیری یا به تعبیر الیاده، روایات مقدس تحقق بخشیدهاند.
توتالیترهای جدید ظاهر و رفتار متفاوتی دارند. طبق سنت، شارب را کوتاه میکنند و ریش میگذارند. پرچمشان «الله رسول محمد» است که ما وارونه میخوانیم. سفید در زمینهای سیاه و سیاه در زمینهای سفید. ماه و تاریکی شب در اساطیر چندان دلانگیز نیست. عوالم مخوفی دارد. عالم ارواح است وجنونآمیز. داعش بازگشت اسطوره به حوزهی سیاست است.
یکی از خصایص اساطیری داعش استفاده از عناصر دراماتیک در نمایش خود یا قربانیان است. لباس اعدام داعش نارنجی و رنگ غروب است. در عکسهایی که میگیرند میزانسن و فیگور و القای وحشت نقش مهمی دارد. 21 نارنجیپوش بیگناه را پشت به دریای خاکستری ردیف میکنند که بالاسر هرکدامشان جلادی سیاهپوش با اقتدار تمام ایستاده است. این جماعت علاقهی عجیبی به خشونت عریان دارند. جمع ضدین خشونت داعش با دین رحمت تاکیدی است بر امکان حیوانیت و بیرحمی ذاتی بنیبشر.
نوع خط داعش «ادیبی سوریه» است و قرآنی. خدا به خیر کند! داعش فرانکنشتاین نوظهور و اسطورهای مدرن و ویرانگر است. آفتی زمینی با نیاتی آسمانی است. اگر شرش کم نشود، دنیا را به روز سیاه مینشاند.
کوچیک مثل مورچه
ژانویه 18, 2014
یادم نیست که کدوم نویسندهی ایرانی توی نقلِ یکی از خاطراتِ بچگیش از مورچههای کافر و مسلمون گفته بود. زردها مسلمون بودن و سیاهها کافر. مثلِ روز واضحه که دنیا حتا بینِ مورچهها هم بینِ کفر و دین و سفید و سیاه از دیدِ ما باید دوگانه جلوه کنه. خیلی ساله که مورچهی زرد ندیدم، اما هر موجودِ مزاحمی وقتی یکجا جمع شه، حتا تمیزترین و بیآزارترینشون، خودبهخود، مزاحمه. نمونهش موقعی که رسیدم خونه و دیدم توی آشپزخونه دارم یه چیزِ غیرعادی میبینم. لیوانی که شبِ قبل توش دلستر خورده بودم سیاه عینِ شب بود و در نگاهِ اول خوفناک. این مورچههای فراریِ سیاه ترس ندارن و گاز نمیگیرن. اما جالب نیست که جورابت رو دربیاری یا بخوای از یخچال آب بخوری و ببینی یه موجودِ بیآزار لای انگشتها یا زیرِ شیشهها له شده.
دلم نمیخواد این ماجرا رو به آدمیزاد سرایت بدم. ادای دلرحمها رو هم درنمیارم. اما شباهتِ وحشتناکی بینِ مزاحمتِ دستهجمعی و دموکراتیک با یک مورچهی بیآزار میبینم. خیلی با خودم کلنجار رفتم. خیلی کوتاه اومدم. اما در نهایت، وقتی ازشون خسته شدم، اسپری رو برداشتم و کشیدم به جونشون. هنوز خطِ جسدهاشون روی دیوار هست. پاکشون نکردم. شاید دلم نمیاد.
یادِ مطلبی افتادم از ترجمهی استاد علیاکبر قاضیزاده که گزارشگری از واقعهی عجیبِ اسبها در جنگِ جهانیِ اول توی روسیه روایت کرده بود. سربازان با اسب از دریاچه گذشتن و آب یخ بست و کلهها بیرون موندن. حکایت من و مورچههای آشپزخونه هم الان همینه.
وقتی قرار بر اقرار باشه، با یک تلنگر مهربونانه رهاش میکنم و میدونم اگه سرش به جایی خورد، دردش نمیگیره. اما مزاحم که باشه، دماری از روزگارش درمیارم که دیگه چیزی یادش نیاد.
توتالیتاریسم از همین مواردِ کوچیک شروع میشه و به جاهای بزرگتر میرسه.
وحشت اتوپیا
فوریه 3, 2012
« در اتوپیا انسانها تحتِ سیطرهی جبرِ تکرار قرار دارند، چراکه کمالْ راهی بهجز بازتولیدِ خود ندارد. فروید در این لزومِ تکرارْ نشانی از غریزهی مرگ میدید. درواقع برای سکونت در بهشت باید مرده بود.«
« اتوپیا این درسِ ارسطو را نمیفهمد که انسانها بهرغمِ میلِ مشترک به خوشبختی، همگی تصویرِ واحدی از آن ندارند. او چنین وانمود میکند که همهی انسانها بهگونهای مشابه میتوانند خوشبخت باشند و نیز، گونهای از هستی بههمتِ همهی آدمها میتواند زندگی شود… همهی توتالیتاریسمها هرگونه تفریحِ دیگری را بهجز کار و ورزش تحتِ تعقیب قرار دادهاند.«
» جوهرِ مشترکِ همهی اتوپیاها غیرواقعبینیِ آنهاست.«
» …نازیسم و استالینیسم اتوپیاگرا بودهاند: اتوپیای نژادِ پاک و اتوپیای جامعهی بیطبقه. شکستِ آنها بدین سبب نیست که رویا ماندهاند، بلکه برعکس از آن روست که اصولِ پیادهشده وحشت و هراس بر زندگی و گوشت و پوستِ مردمند… پایتختهایی چون پنومپن، تهران و کابل که در آنجا طیِ بیستوپنج سالِ گذشته اتوپیا به قدرت رسیده است، از این نوعند.«
( از آیا باید از اتوپیا اعادهی حیثیت کرد؟، کریستیان گودن، ترجمهی سوسن شریعتی، قصیدهسرا، چاپ اول: 1383، ص 58-59، 60-61، 64، 65)